آموزش کامپیوتر دلفی و پروژه های دانشجویی رایگان

وابلاگ عاشقان اهل بیت و اموزش کامپیوتر

آموزش کامپیوتر دلفی و پروژه های دانشجویی رایگان

وابلاگ عاشقان اهل بیت و اموزش کامپیوتر

مه غم آمد و...

یا حسین

معصوم پنجم - حضرت سیدالشهداء (ع ) - امام سوّم
پیامبر (ص ) فرمود:
حسین منى و انا من حسین . احب اللّه من احب حسینا
حسین از من و من از حسینم . خداوند هر کسى که حسین (ع ) را دوست بدارد دوست مى دارد
صحیح ترمذى ص 307 ج 2
امام حسین (ع ) فرزند دوم على (ع ) از فاطمه (ع ) دختر پیغمبر اکرم (ص )، در سال چهارم هجرى در سوم شعبان چشم به جهان گشود. آن حضرت پس ‍از شهادت برادر بزرگوارش امام حسن (ع ) به امر خدا و بنا به وصیت برادر به امامت رسید.
چنانکه در زندگى معصوم چهارم حضرت امام حسن (ع ) اشاره کردیم ، حضرت امام حسن (ع ) به علت نفاق عده زیادى از لشکریان خود و فرار عبیداللّه بن عباس سردار لشکرش به اردوى معاویه و فریفته شدن جمعى دیگر که به نقل تاریخ ، دو سوم تمام لشکر بود و عهد شکنى هاى بقیه سپاه و اخلال خوارج و اوج تهمتها و سخنان ناروایى که به امام (ع ) مى گفتند. ناچار به پیشنهاد معاویه ، براى صلح حاضر شد و ضمن قرار داد صلح ، معاویه قبول کرد که : یاران على (ع ) و پیروان و شیعیان او در همه بلاد اسلامى از تعرض مصون و محفوظ باشند و علیه آنها مکرى و حیله اى نیندیشد و پس ‍از خود، کسى را به جانشینى انتخاب نکند. امّا پس از صلح ، در اندک زمانى نشان داد که براستى به پیمان خود پاى بند نیست . امام حسن (ع ) براى مصالح اسلامى و عدم آمادگى اوضاع به نفع آل على (ع ) و جلوگیرى از برادر کشى ، پیشنهاد معاویه را براى صلح پذیرفته و معاویه هم به ظاهر تمام مواد صلحنامه را قبول کرده بود؛ ولى در حقیقت به اسلام عقیده اى نداشت و مانند پدرش ابوسفیان ، اسلام ظاهرى را از ترس یا بخاطر بهره مندیهاى دنیاى پذیرفته و بتدریج پرده از کار برگرفت و هدف خود را که قدرت و حکومت است براى همگان بیان کرد و بى پایگى ایمان خود را - کم کم - روشن ساخت .
معاویه پس از صلح با امام حسن (ع ) بیست سال زمامدار مطلق شام بود. ده سال در حیات امام حسن (ع ) و ده سال دیگر در زمان امامت امام حسین (ع ).
معاویه به علت سابقه و نفوذ امام حسن (ع ) و همچنین به سبب عهدنامه اى که بسته بود، مجبور بود و اگر چه به ظاهر - طغیان و تجاوز خود را محدود کند و گاهى با سازش و فریب ، براى خود دوستانى فراهم کند و چون امام حسن (ع ) را - در هر حال - مخالف بسیارى از هدفهاى ضد اسلامى و جاه طلبانه خود مى دید، توطئه شهادت آن حضرت را - با فریب جعده زوجه امام حسن (ع ) - ترتیب داد و سبط اکبر پیامبر (ص ) را در اواخر سال پنجاهم هجرى شهید کرد. پس از شهادت امام حسن (ع ) معاویه خود را براى اجراى مقاصد شوم خود آزادتر دید. به زجر و آزار و قتل شیعیان و هواخواهان حضرت على (ع ) - بیش از پیش - روى آورد. این دوران وحشت بار مصادف بود با امامت حضرت امام حسین (ع ). امام حسین (ع ) ده سال امامت نمود و تمام این مدت - بغیر از شش ماه آخر عمر - در خلافت معاویه گذشت . اوضاع و احوال به ناگوارترین صورت و در نهایت اختناق مى گذشت . بازگشت به دوران جاهلیت و گستردن بساط سلطنت و شکوه دربارى و حیف و میل بیت المال مسلمین و بخششهاى ناروا و ظلم و ستمهایى که به نام اسلام صورت مى گرفت ، محروم کردن کسانى که از طرفدار آل على (ع ) بودند از حق مسلم خود از بیت المال و بخشیدن آنها به متملقین و چاپلوسان دربارى و بالاتر از همه بى اعتبار کردن قوانین دین و احکام اسلامى و تباه کردن حدود الهى و بى اعتنایى به اوامر و نواهى خدا و رسول خدا (ص ) همه موجبات نهضت بزرگ حسین (ع ) را فراهم مى کرد.
معاویه و دستیاران او تلاش بسیار داشتند که اهل بیت پیامبر (ص ) را گوشه نشین کنند، و شیعیانشان را - به هر قیمت و به هر حیله - نابود و نام على (ع ) و آل على (ع ) را محو نمایند. و اگر نامى از آن بزرگوار مى برند با ناسزا همراه باشد و دستگاه تبلیغ شام به مردم بقبولاند که ناسزاگویى به بزرگمردى چون على (ع ) اجر و پاداش اخروى دارد و عبادت است !
معاویه با برنامه هاى پلید و مزوّرانه خود در صدد بود پایه هاى حکومت و سلطنت فرزند پلیدش یزید شرابخوار فاسق را کم کم استوار سازد. وقتى نقشه معاویه درباره فرزندش یزید که به فسق و بدکارى مشهور بود. کم کم آشکار شد، گروهى از مسلمانان از این امر خشنود نبودند و زمزمه مخالفت ، ساز کردند؛ ولى معاویه براى جلوگیرى از ظهور مخالفت به سختگیریهاى تازه ترى دست زد.
امام حسین (ع ) به خوبى مى دانست که خانواده ابوسفیان اصولا با اسلام و نام محمّد بن عبداللّه (ص ) مخالفند و براى خاموش کردن نور اسلام هر چه در توان داشته اند بکار بسته اند. این نیت پلید را، بیش از همه معاویه داشت . براى درک این مطلب به نقل روایتى مى پردازیم که در کتابهاى معتبر آمده است .
(... مطرف بن مغیره گفت : من با پدرم در شام مهمان معاویه بودیم .
پدرم در دربار معاویه رفت و آمدى داشت . شبى از شبها پدرم از نزد معاویه برگشت ولى زیاد اندوهگین و ناراحت بود. من سبب آنرا پرسیدم . گفت : این مرد یعنى معاویه مردى بسیار بد بلکه پلیدترین مردم روزگار است . گفتم مگر چه شده ؟ گفت من به معاویه پیشنهاد کردم اکنون که تو به مراد خود رسیدى و دستگاه خلافت اسلامى را صاحب گشتى ، بهتر است که در آخر عمر با مردم به عدالت رفتار نمایى و با فرزندان هاشم این قدر بدرفتارى نکنى ، چون آنها هم خویش تو از ارحام تواند و اکنون چیز دیگرى براى آنها باقى نمانده که بیم آن داشته باشى که بر تو خروج کنند. معاویه گفت : هیهات ! هیهات ! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گسترى نمود و بیش از این نشد که بمرد و نامش هم از بین رفت و نیز عمر و عثمان همچنین مردند با اینکه با مردم نیکو رفتار کردند امّا جز نامى باقى نگذاشتند و هلاک شدند ولى نام این مرد هاشمى (یعنى رسول خدا) را هر روزه پنج نوبت در ماءذن هاى دنیاى اسلام فریاد مى کنند: (( اشهد ان محمدا رسول اللّه . ))
حال پس از آنکه نام خلفاى سه گانه بمیرد و نام (محمّد) زنده باشد دیگر چه عملى باقى خواهد ماند جز آنکه نام (محمّد) دفن شود و اسم او هم از بین برود).(63)
امام حسین (ع ) و معاویه
امام حسین (ع ) - تا برادر بزرگوارش زنده بود - نمى بایست با تصمیم برادرش که حجت خدا و امام (ع ) بود، امامى که اطاعت از او بر هر مسلمانى واجب است و اطاعتش همانند اطاعت از خدا و رسول بود، مخالفت کند. از سوى دیگر، علت هایى که امام حسن (ع ) را به صلح مجبور مى کرد از نظر حضرت امام حسین (ع ) پوشیده نبود. امام مجتبى (ع ) کارى جز به فرمان عقل و مصلحت مسلمانان انجام نداد تا برادرش با آن موافق نباشد، و اگر امام حسین (ع ) بجاى برادر مى بود، همان کارى را مى کرد که امام حسن (ع ) در زمان خود انجام داد. خط امامت و رهبرى در هر حال یکى است ، امّا در روش (تاکتیک ) به اقتضاى زمان تفاوت وجود دارد: زمانى صلح زمانى شمشیر، زمانى دعا و زمانى دیگر ارشاد و تعلیم بکار مى آید. چنانکه هر یک از پیشوایان بزرگوار - در هر زمان - به نحوى با دستگاه جبار ستیزه کرده و پرچم حق را بر پا داشته اند.
بارى معاویه کم کم نقشه پلید خود را آشکار و مقدمات آن را فراهم مى کرد. معاویه مى خواست قدرت و سلطنت را در خاندان خود موروثى کند و با این عمل خطرناک ، ریشه اسلام را بخشکاند.
مى خواست یزید را امیر مؤ منین و زمامدار مسلمانان قرار دهد. یزیدى که جز عیش و مستى و لباس رنگارنگ پوشیدن هنرى نداشت . یزیدى که به آسانى حرام محمّد (ص ) را حلال مى کرد و کوچکترین پروایى نداشت . آرى یزید است که مى گوید:(( و ان حرمت یوم على دین احمد
ادرها علتى دین مسیح بن مریم ))

یعنى : (اگر باده و شراب به دین محمّد (ص ) حرام شده است ، جام مى را به کیش مسیح پسر مریم به گردش درآور).
یزید کسى بود که از ازدواج با محارم خود - در حال مستى و بى خبرى - پرهیزى نداشت .(64)
یزید پیوسته در عیاشى و شرابخوارى و میمون بازى و لهو و لعب غرق بود. یزید کسى بود که آنچه در دل داشت ، یعنى کفر و الحاد و عدم اعتقاد به دین اسلام را در هنگام باده نوشى این چنین زمزمه مى کرد:
(همنشینان من برخیزید و به نواى مستى افزاى خوانندگان گوش دهید. جامهاى پى در پى سر کشید و مذاکرات معانى علمى را کنار گذارید. نغمه دلپذیرى که از دل چنگ و عود بیرون کشیده مى شود مرا از نداى (( (اللّه اکبر) )) باز مى دارد. من حوران بهشت را با دردهاى ته خم شراب عوض نمودم . این آهنگ هیجان انگیز موسیقى و این رقص اغوا کننده و این رقاصه ها که از اندام موزونشان موج شهوت مى ریزد و آن پیاله هاى شراب عقیقى براى من بس است ، نه حوران بهشتى خواهم و نه غیر آن ).
معاویه براى چنین فرزند پلیدى به زور از مردم بیعت گرفت .
ابتدا معاویه کار بیعت را در شهرهایى غیر از مدینه صورت داد. چون مى دانست اهمیت مدینه از همه شهرها بیشتر است . ابتدا به مروان بن حکم دستور داد تا از مردم آن شهر بیعت بگیرد... حتى از حسین بن على (ع ) و...
براى زمینه سازى معاویه به قصد حج از شام بیرون آمد و به مدینه رفت و با حسین بن على (ع ) و فرزند زبیر و فرزند عمر با خشونت سخن گفت . سپس ‍مردم را در مسجد جمع کرد و درباره شایستگى یزید براى آنها سخن گفت و ضمن سخنرانى گفت : تمام مسلمانان جز شما بیعت کرده اند...
امام حسین (ع ) برخاست و سخن او را برید و فرمود: به خدا قسم کسى را که پدرش از پدر و مادرش از مادر یزید و خودش از خود یزید بهتر و شایسته تر است کنار مى گذارى و یزید را جلو مى کشى ؟
معاویه گفت : مثل اینکه خودت را مى گویى ؟
فرمود: آرى .
معاویه گفت : امّا سخن تو که مادرت از مادر یزید بهتر است ، صحیح است زیرا که فاطمه دختر رسول خدا است و دین و سابقه درخشان وى بر کسى پوشیده نیست ... و امّا اینکه مى گویى پدرت از یزید بهتر بود، خدا پدر یزید را بر پدر تو برترى داد.
امام فرمود: این نادانى براى تو بس است که دنیاى زودگذر را بر آخرت جاویدان برترى مى دهى .
معاویه گفت : و امّا اینکه مى گویى خودت از یزید بهتر هستى به خدا قسم یزید براى امت محمّد (ص ) از تو بهتر و شایسته تر است .
امام (ع ) فرمود: این سخن دروغ و بهتان است . آیا یزید شرابخوار و لاابالى از من بهتر است ؟
معاویه چون این مخالفت آشکار را دید دستور داد در انجمنى که مى خواهد بیعت بگیرد بالاى سر هر یک از آنها دو نفر ماءمور مسلح بگذارند تا اگر حرفى از دهان آنها خارج شد هماندم کارشان را بسازند. - امّا این کار از نظر امام حسین (ع ) پذیرفتنى نبود و تلاش معاویه بجایى نرسید. بررسى حالات حضرت حسین (ع ) نشان مى دهد که آن حضرت در زمان معاویه همیشه به فکر قیام علیه حکومت ظالمانه آل ابوسفیان بود و پیوسته بدعت و خلافکاریهاى او را یادآورى مى فرمود، امّا صلح برادر بزرگوارش حضرت مجتبى (ع ) و وجود معاویه را مانع از قیام مى دید و در انتظار فرصت مناسب بسر مى برد تا مردم ، خود در جریان فساد دستگاه اموى قرار گیرند و از تبلیغات زهرآگین علیه خاندان على (ع ) بخوبى آگاه شوند. براى این کار سالها وقت لازم بود که مردم مزه تلخ حکومت دیکتاتورى را بچشند تا ارزش قیام پاکمردى چون حسین (ع ) را دریابند و آن را سرمشق خود - براى همیشه - قرار دهند.
اگر امام حسین (ع ) در عصر معاویه نهضت خود را آغاز مى کرد، معاویه با حیله گرى و تدبیرهاى مکارانه خود هم مى توانست آن حضرت را بکشد و هم مى توانست اثر خون پاک آن حضرت را خنثى نماید. امّا سقوط دستگاه معاویه در راه منکرات و ستم و ناپاکى ، کم کم زمینه را مساعد کرد و این امر در زمان یزید به اوج خود رسید. بناچار قیام خونین و حماسه جاوید فرزند پیامبر (ص ) نیز به حد رشد خود رسید و آماده ظهور شد.
مقدمات حماسه جاوید کربلا
در سال شصتم از هجرت ، روز پانزدهم رجب ، معاویه از دنیا رفت و پسرش ‍یزید بر تخت نشست . پیش از همه کار، تصمیم گرفت از حسین بن على (ع ) بیعت بگیرد. بدین منظور نامه اى به ولید بن عتبه که حاکم مدینه بود، نوشت و از او خواست که هر چه زودتر از حسین بن على (ع ) بیعت بگیرد و به تاءخیر این کار اجازه ندهد. ولید همان شب ماءمورى نزد امام حسین (ع ) فرستاد و آن حضرت را به کاخ خود دعوت کرد. امام جماعتى از بستگان خود را فرا خواند و فرمود تا مسلح شوند و در رکاب وى به دارالحکومه بیایند و به آنان گفت : ولید مرا خواسته ، گمان مى کنم کارى پیشنهاد کند که من نتوانم انجام دهم . شما تا در خانه همراه من باشید، هرگاه صداى من بلند شد، وارد شوید و شرّ او را از من دفع کنید. سپس امام (ع ) نزد ولید آمد. ولید با خوشرویى و تواضع از امام (ع ) استقبال کرد، سپس نامه را خواند و موضوع بیعت را در میان نهاد. مروان بن حکم نیز در مجلس حضور داشت . امام به ولید فرمود: (گمان نمى کنم که به بیعت پنهانى من قانع شوى . اگر خواستار بیعت من هستى باید این امر در حضور مردم باشد.) ولید گفت : آرى بهتر است . امام (ع ) فرمود: بنابراین تا بامداد فردا صبر کن . ولید گفت بفرمائید بروید تا فردا در جلسه همگانى شرکت کنید. مروان براى خوش ‍خدمتى گفت : مگذار حسین بن على بیرون رود. دیگر چنین فرصتى بدست نخواهد آمد. یا او را زندانى کن ، یا از او بیعت بگیر، یا گردنش را هم اکنون بزن . امام از جاى برخاست و آثار خشم در چهره نازنینش نمودار شد و فرمود:
اى پسر زن کبود چشم ، تو مرا خواهى کشت یا ولید؟ به خدا قسم دروغ گفتى و گناهکار شدى . این بگفت و از نزد ولید بیرون رفت .
چون امام حسین (ع ) بهیچوجه با بیعت موافق نبود به فاصله یک روز یعنى شب شنبه بیست و نهم ماه رجب سال 60 هجرى از مدینه خارج شد و راه مکه را در پیش گرفت .
امام (ع ) وقتى با خانواده و عده اى از بستگان خود از مدینه خارج شد با قبر جد بزرگوارش (ص ) و فاطمه زهرا (ع ) و برادرش وداع کرد، براى برادرش ‍محمّد حنفیه که مردى بزرگوار و شجاع و باتقوا بود وصیت نامه اى نوشت و در آن علاوه بر اعلام نهضت خود، جهت قیام خویش را نیز بیان فرمود و روشن نمود که در این قیام قصدى جز امر به معروف و نهى از منکر و زنده کردن دین خدا و روش جدش رسول خدا (ص ) و پدرش على مرتضى (ع ) ندارد. نامه اى نیز به بنى هاشم نوشت و آنان را به یارى خویش دعوت کرد. نامه اى نیز به اهل بصره نوشت و فلسفه قیام خود را براى آنها روشن نمود.
بارى ، امام حسین (ع ) که پاسدار حق و عدالت اسلامى بود به مکه وارد شد، تا در آنجا که مرکز آمد و رفت مسلمانان از همه سرزمینهاى اسلامى بود به اقدامات لازم دست زند و از طریق خطبه هاى بلیغ و روشن و نامه ها و گفتگوها مردم را به خطرى که اسلام را تهدید مى نماید آگاه سازد. چند ماه در مکه بود و براى معرفى یزید و نشان دادن چهره زشت و بدنام وى و کارگزارانش و بیدار کردن مردم مذاکرات و مکاتبات بسیار کرد.
اقامت امام حسین (ع ) در مکه ادامه داشت تا موسم حج فرا رسید.
مسلمانان جهان اسلام ، دسته دسته ، گروه گروه ، وارد مکه و آماده انجام دادن اعمال حج شدند. در این موقع امام (ع ) از هر موقع و هر موضع براى تبلیغ دین و ارشاد مردم و روشن کردن هدفهاى مقدس خود و نابسامانى روزگار اسلام و مسلمین ، براى مسلمانان سخن مى گفت و نامه مى نوشت . در این هنگام ، امام (ع ) اطلاع حاصل کرد که جمعى از کسان یزید بنام حج و در معنى براى ترور و قتل امام (ع ) به سوى مکه گسیل شده اند و ماءموریت دارند با سلاحى که در زیر لباس احرام پوشیده اند در ماه حرام و در کنار کعبه ، خون پاک فرزند پیغمبر (ص ) را بریزند. بدین جهت امام (ع ) حج تمتع را به عمره مفرده تبدیل فرمود و براى گروهى از مردم ایستاده ، سخنرانى کوتاهى کرد، و از آمادگى خود براى شهادت جهت زنده کردن دین جدش ‍سخن گفت ، و از مسلمانان در اجراى این مقصود کمک خواست ، و فرداى آن روز - هشتم ذیحجه - با خاندان و گروهى از یاران و برادران و خویشاوندان رهسپار سفر عراق شد. عده اى از بزرگان قوم خواستند مانع حرکت آن حضرت شوند امّا امام فرمود: من نمى توانم با یزید بیعت کنم و حکومت ظلم و فسق را بپذیرم ، اکنون براى رعایت حرمت خانه خدا، مکه را ترک مى کنم .
دعوت مردم کوفه
مردم کوفه در مدت پنج سال حکومت عادلانه علتى (ع ) با گوشه هایى از فضایل مولى (ع ) آشنایى داشتند و به زهد و تقوا و عدالت على (ع ) و خاندانش معتقد بودند. کوفیان شنیدند که امام حسین (ع ) از بیعت با یزید امتناع فرموده و به مکه آمده است . بدین جهت نامه هاى فراوانى به حضرت حسین (ع ) نوشتند و او را براى عزیمت به کوفه دعوت نمودند.
امام حسین (ع ) ابتدا عموزاده خود - مسلم بن عقیل - را که مردى کاردان ، رشید، شجاع و فداکار بود به کوفه فرستاد تا مردم را بیازماید و بدرستى دعوت آنها پى ببرد. کوفیان ابتدا مقدمش را گرامى داشتند و 12 هزار نفر با وى بیعت کردند و با شور و شعف چشم به راه امام حسین (ع ) نشستند. مسلم به امام (ع ) نامه نوشت و اوضاع مساعد کوفه و اشتیاق مردم آن سامان را به امام گزارش داد.
از طرفى دستگاه اموى که از این دعوت هراسان شده بود عبیداللّه بن زیاد را که مردى خونخوار و بى رحم بود به حکومت کوفه تعیین کرد. عبیداللّه به کوفه آمد و مردم را با تهدید و تطمیع از دور مسلم بن عقیل پراکنده کرد، بطورى که در پایان امر مسلم تنها ماند. سرانجام سربازان خونخوار عبیداللّه ، مسلم را محاصره کردند. مسلم با شجاعت و مقاومت شگفت انگیزى در برابر آنها ایستاد، ولى سرانجام دستگیر و شهید شد. حرّ بن یزید ریاحى که چندى بعد در صف یاران و شهداى کربلا درآمد، ماءمور شد راه را بر حسین بن على (ع ) که به طرف کوفه روان بود ببندند؛ امّا حسین (ع ) که براى فداکارى و جنگ با یزید تصمیم قاطع گرفته بود، در بین راه کوفه از مرگ مسلم عموزاده اش اطلاع حاصل کرد با وجود این به راه خود ادامه داد.
حرّ خواست به دستور عبیداللّه پسر زیاد آن حضرت را وادار به تسلیم نماید، امّا فرزند پیامبر (ص ) حاضر به تسلیم نشد، و راه خود را به سمت دیگر کج کرد تا روز دوم محرم در سرزمینى که (کربلا) نامیده مى شود فرود آمد.
امام حسین (ع ) پیش از آنکه به کربلا وارد شود در محلى به نام (بیضه ) خطبه اى ایراد فرمود و در آن خطبه که خطاب به حرّ و لشکریان وى و حاضران در آن محل بود، درباره نهضت مقدس خود و علتهاى آن سخن گفت ، اینک فرازهایى از آن خطبه مهم :
(اى مردم ، هر کس ببیند که حکومتى ستم پیشه کرده و به حریم قوانین الهى تجاوز مى کند، و عهد و پیمان خدا را مى شکند، و با سنت و روش ‍رسول خدا (ص ) مخالفت مى نماید، در این موقع هر کس از عمل ستمگرانه او جلوگیرى ننماید، بر خداوند حق است که چنین کسى را با ستمکار عذاب کند...). سپس اشاره به حکومت جابرانه یزید کرد و فرمود: (ایشان اطاعت خدا را پشت سر انداخته اند، و پیروى از شیطان را پیش ‍گرفته اند. حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام مى دانند. اینک من که فرزند على بن ابیطالب (ع ) و فاطمه زهرا (ع ) دختر رسول خدا هستم ، از همه شایسته ترم که در مقام جلوگیرى از این کارها برآیم ... اگر همچنان که در نامه هاى خود نوشته اید حاضرید مرا یارى کنید به سعادت ابدى خواهید رسید).
سپس امام حسین (ع ) در منزل (شراف ) با یاران خود و لشکریان حرّ بن یزید نماز خواند، و همگى در نماز ظهر و عصر با امام (ع ) نماز خواندند و بعد از نماز به آن مردم فرمود:
(اى مردم اگر شما مردمى با تقوا باشید و حق را از آن اهل حق بدانید این کار، خدا را خشنود مى سازد. ما خاندان پیغمبر (ص ) شایسته تریم که پیشوا و زمامدار شما باشیم ، از این کسانى که امروز بر سر کارند و بر شما ستم و تعدى مى کنند. اگر راءى شما غیر آن است که نامه ها و فرستادگان شما حکایت مى کند، بر مى گردم ).
حرّ بن یزید گفت : به خدا قسم که من از این نامه ها اطلاعى ندارم . امام (ع ) به یکى از یاران خود فرمود دو ظرف از نامه هاى مردم کوفه را پیش حرّ بریزد. حرّ گفت : من از نامه ها خبرى ندارم بلکه ماءموریت دارم شما را به نزد ابن زیاد ببرم . امام فرمود: مرگ از این کار به تو نزدیکتر است . سپس امام (ع ) به یاران خود دستور داد سوار شوند و برگردند. حرّ مانع شد و به گمان خود به نصیحت امام (ع ) پرداخت و گفت : تو را به خدا قسم جنگ مکن که اگر جنگ کردى کشته مى شوى . امام (ع ) برآشفت و فرمود: آیا مرا با مرگ مى ترسانى ؟ مگر با کشتن من آسوده خواهید شد و مشکلتان حل خواهد گردید؟
سخنان گهربار حضرت حسین (ع ) را همه شنیدند، امّا تنها یک دل آگاه بود که آنرا شنید و در آن اثر کرد، و آن خود حرّ بود که بامداد روز عاشورا به اردوگاه حق پیوست و در راه حسین (ع ) شهید شد.
روز پنجشنبه دوم ماه محرم سال شصت و یکم امام حسین (ع ) در یکى از نواحى نینوا به نام (کربلا) فرود آمد، و خیمه و خرگاه خاندان عصمت و طهارت برافراشته شد. فرداى آن روز عمر بن سعد با چهار هزار نفر از کوفه رسید و در مقابل امام علیه السلام جاى گرفت .
از آن روز به بعد مذاکرات فراوانى صورت گرفت که حاصل آنها این پیشنهاد بود که امام حسین (ع ) براى تسلیم در برابر یزید و بیعت با او آماده گردد. حسین بن على (ع ) مى فرمود: (من زیر بار ذلت نمى روم و دست در دست یزید نمى گذارم . من مرگ در راه خدا را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز هلاکت و بدبختى نمى دانم ).
آرى :مرد خداى تن به مذلت نمى دهد
انسان به کسب عزت و ذلت مخیر است

سرانجام در روز عاشوراى سال 61 هجرى مهمترین حادثه غم انگیز و در عین حال درخشان و حماسى تاریخ اسلام بلکه جهان به وقوع پیوست .
امام حسین (ع ) و فرزندانش و یارانش تا پاى جان مردانه ایستادگى کردند، و هر گونه مصیبت را - براى زنده نگهداشتن اسلام و بر پا داشتن حق - به جان خریدند، و جان عزیز را فدا کردند تا کاخ ستم دودمان ظلم و فساد بنى امیه را واژگون کنند، و چهره زشت ستم را به مردم بشناسانند.
امام حسین (ع ) از آغاز تا پایان روز عاشورا با مصیبتها و سختى هایى روبرو شد. که کوچکترین آنها به تنهایى آدمى را از پاى در مى آورد، ولى آن مرد حق ، با ایمان کامل و اعتمادى که به خداوند داشت از همه آن امتحانها و رنجها با سر بلندى بیرون آمد، و تن و روح بلند خود را به ذلت و خوارى نسپرد، و با کمال شهامت فرمود:
(به خدا قسم دستم را مانند فردى ذلیل پیش شما نمى آورم ، و همچون بردگان از پیش شما فرار نمى کنم ). بارى ، روز عاشورا جنگ به شدت آغاز شد. غلامان و یاران و اصحاب و بنى هاشم هر یک به نوبه خود با چند تن جنگیدند و رجز مى خواندند و با اشعار و رجزهاى بلیغ و فصیح و کوتاه خود حقیقت قیام خود را روشن مى ساختند و دلیل حمایت خود را از امام (ع ) بیان مى کردند. حضرت زینب (ع ) خواهر امام حسین (ع ) در این گیر و دار شگفت انگیز، چون کوهى استوار و پا بر جا به آرام کردن زنان و کودکان و یارى امام (ع ) و همراهى با آورندگان اجساد مطهر شهیدان و از همه مهمتر مواظبت از فرزند عزیز امام (ع ) - حضرت سجاد (ع ) - که بنا به مصلحت الهى در آن روزها مریض و تبدار بود با دقت مى کوشید. زینب (ع ) از پایان کار و اسرار جهاد بزرگ حسینى با خبر بود. بردبارى و شکیبایى خود را حفظ مى فرمود.
هر چه فشار بیشتر مى شد و یاران عزیز امام به خاک مى افتادند و تعدادشان رو به کاهش مى گذاشت ؛ امام (ع ) چون گل بهارى شکفته تر مى شد، و بر روى شاهد شهادت لبخند مى زد. جنگ تا عصر عاشورا ادامه یافت . شاید هشت ساعت بدون وقفه نبرد تن به تن و حملات دسته جمعى 72 نفر با سى هزار نفر بطول انجامید - چه واقعه شگفت آورى ! یک تن و یک دریا لشکر! آرى حسین (ع ) جام بلاى عشق را یکجا بسر کشید و سر بر خاک داغ کربلا نهاد، در حالى که سراسر بدنش پر از زخمهاى جانکاه بود و خون چون فواره از زخمها فوران مى کرد. امّا در این حال - مثل همیشه - به یاد محبوب و معشوق خود خدا بود، و چنین مناجات مى کرد:
(( رضا بقضائک و صبرا على بلائک ، لا معبود سواک یا غیاث المستغثین . )) به قضا و حکم تو راضى ام ، بر بلایى که تو فرستى شکیبایم ، جز تو معبود و مقصودى ندارم ، اى فریادرس ستمدیدگان و فریاد خواهان .
بعد از این ، آتش زدن خیمه ها و اسارت خاندان پاک سیدالشهدا و رفتن به کوفه و شام و سرانجام رسیدن به مدینه پیش مى آید که هر یک واقعه ایست جانکاه ، و هر گام آن خون از دیده شیعه و دوستانشان جارى مى سازد.
(درود خدا بر تو باد اى سرور شهیدان ).
از سخنان حضرت سیدالشهداء علیه السلام
1 - مردم بندگان دنیا هستند، دین بر سر زبان آنها قرار دارد، تا آنجا که دین زندگى مادى آنان را تاءمین مى نماید به آن تظاهر مى کنند ولى هنگامى که گرفتار شدند (و دین در جهتى مخالف منافع آنان قرار گرفت ) در این هنگامه ها دینداران واقعى کم اند.
2 - چون پاى امتحان در میان آید، مردم را مى توان شناخت (آن گاه مى توان دانشت که دیندار واقعى کیست ؟)
3 - نیکوکارى و احسان باید مانند باران رحمت شامل حال آشنا و بیگانه هر دو بشود.
4 - هنگام سفر به کربلا مى فرمود: راستى این دنیا دگرگونه و ناشناس شده ، و خیرش رفته و از آن جز نمى که بر کاسه نشیند نمانده ، و جز زندگى وبال آورى . راستى که من مرگ را جز سعادت نمى دانم و زندگى با ظالمان را جز هلاکت نمى شناسم ...
5 - به مردى که در نزد آن حضرت از دیگرى بد مى گفت فرمود:
(دست از غیبت بردار که غیبت نان خورش سگهاى دوزخ است ).
6 - غافلگیر کردن خدا بنده را در این است که به او نعمت فراوان دهد و شکرگزارى را از او بگیرد.
7 - فرمود: چنین نیست که احسان کردن به نا اهل هدر باشد، بلکه احسان به مانند باران تند است که به نیک و بد هر دو مى رسد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد