عصر پنج شنبه روزی است که خداوند دعوتنامه برای عاشقان خودش میفرستد. همه منتظر دریافت دعوتنامه از سوی محبوب هستند چه حالی دارد این بنده گنه کار، چه شوری و چه عشقی در او نهفته است با همه گناهانی که در طول هفته مرتکب شده باز هم امیدوار به دریافت دعوتنامه است غروب که میشود و هنگام دریافت دعوتنامه که میرسد حالی پیدا میکند به ناگاه دلها پرواز میکند آری آن لحظه فرشتگان برایمان دعوتنامه میآورند لازم نیست تکه کاغذی باشد تا به دستمان بدهند بلکه وقتی قلب منقلب میشود و تپش آن غیرمعلومی میشود همان لحظهای است که دعوتنامه دریافت میکند دریچه خود را به روی فرشتگان میگشاید و آنها نیز دعوتنامه را به دست قلب می دهند، خدا میداند در دل عاشق چه میگذرد بیتاب آمدن شب میشود چون دعوتنامه دریافت کرده خدا او را با همه گناهانش دعوت کرده و به حریمش راه داده، خدایا تو چه مهربان و توبه پذیری که ما را به حریم خود راه میدهی آری تو که میفرمایی به بندهات ای بنده من دعوتنامه برایت فرستادهام امشب مهمانی خصوصی دارم تو را هم دعوت کردهام. بنده گنه کار بیقرار آمدن شب میشود تا دعای کمیل شروع شود اذان گفته میشود نماز مغرب و عشاء را در خانه خدا، مسجد آرامش بخش بجا میآورد و محیای دعا میشود از همان اول دعا اشک از دیدگان جاری میشود اشک داغ از چشمها به روی گونهها سرازیر میشود این رود داغ چه حالی میبخشد به گنه کار خاکی، دیدگان بخشنده با سخاوت زیاد این دریا را هدیه به گونهها میکند تا بیدار کند قلب خوابیده و غرق در گناه ما را. ای بنده گنهکار امشب که فرصت داری کمی هم به خودت فکر کن به اعمالی که در طول هفته انجام دادهای و کارهایی که باعث رنجش محبوبت شده، آخر تا کی میخواهی ادامه بدهی چقدر توبه میکنی ولی دوباره ادامه میدهی تا کی شب جمعه اشک میریزی و توبه میکنی، ولی صبح که شد باز شروع میکنی، آخر تو که از افراد امت رسولالله هستی دیگر چرا، مگر نمیدانی چقدر پیغمبر نگران حال امت خود است، مگرنفهمیدهای که در معراج هم نگران گنه کاران امتش بود، پیامبر آن وقت از خداوند سوال میکرد که ای خدا گناهان امتم را فقط من بدانم و خودت کارنامه اعمالش را جلوی امتهای دیگر باز نکن. هیچ میدانید خدای مهربان و خوب ما به پیغمبر رحمت للعالمینش چه فرمود در جواب پیغمبر فرمود حتی تو را هم از گناهانشان مطلع نمیکنم، حتی امتت را نزد خودت هم رسوا نمیکنم، فقط خودم می دانم و خودم. اما ما چه بیمعرفت هستیم که این چنین جواب محبوبمان را میدهیم او که با همه گناهان دعوتمان میکند شرم آورتر وقتی است که دعوتنامه بفرستد و ما نرویم. آیا اگر یک فردی که نسبت به ما محبتی کرده باشد اگر کاری از ما بخواهد برای او انجام نمیدهیم؟ وقتی کسی کاری برای ما انجام میدهد و کوچکترین گره را از مشکلات ما باز میکند چقدر فکر هستیم تا در اولین فرصت جوابگوی محبتش باشیم. حال اگر برای مراسمی دعوتمان کند اولین نفر هستیم که با افتخار تمام میرویم. آیا محبوبمان حقش نیست که حداقل دعوتنامهاش را در شبهای جمعه بدون پاسخ نگذاریم و به مهمانیاش برویم عجب مهمانی با شکوهی است فرش زیر پایمان بال ملائک مقرب درگاهش است. خدایا؛ عزیز من، چقدر خوبی که بهترین و پاکترین و مقدسترین فرشها را برای بندگانت میگسترانی اما ما چه کنیم... در حقیقت به خودمان ظلم میکنیم آری ظلم به خودمان کردهایم که آشنا با خدا نشدهایم یا وقتی دعا خوانده میشود بیاختیار اشک میریزیم تا سبک شویم بر سر خود میزنیم و شرمنده اعمالی که انجام دادهایم می شویم. آن وقت در بین دعا به یاد عزیز زهرا میافتیم، به یاد غائب از نظرها او که هر هفته نامه اعمال ما به دستش سپرده میشود، یکی یکی نامه اعمال ما را میخواند. ای خدای مهربان چه حالی پیدا میکند عزیز زهرا، مهدی قرآن، وقتی نامه اعمال شیعیان مولا علی را مینگرد. بعضی نامهها را که نظر میکند با آن لبهای عزیزش تبسمی می زند و شاد میشود و دعا میکند صاحب نامه را، اما وقتی چشمش به نامه اعمال ما گنهکاران میافتد سرش را تکانی میدهد و میگوید فلانی تو دیگر چرا، تو که هفته پیش وقتی دعای کمیل خوانده میشد و صبح جمعه وقتی دعای ندبه خواندی به من قول دادی که دیگر دنبال گناه نمیروی پس چرا دوباره نامه اعمالت این چنین آلوده به گناه شده، مگر نمی دانی که چقدر دوستت دارم و دلم میخواهد بهترین باشی، مگر نمیدانی شب و روز برای همه شما دعا میکنم، مگر نمی دانی آرام و قرار از من ربوده شده و فقط به فکر شما هستم و دعا میکنم پس چرا چنین میکنی چرا ناراحتم میکنی تو که میدانی چقدر دلگیر میشوم وقتی نامهات را میخوانم اگر دوستت نداشتم این قدر نگرانت نبودم پس بدان خیلی برایم عزیز هستی و شاد میشوم وقتی کار نیکی می کنی و برای جدم علی، برای تشنه لب کربلا حسین و برای پهلو شکسته مدینه، زهرا اشک میریزی اما سعی کن قدر اشکهایی را که برایشان میریزی بدانی و راحت و ساده این همه لطف و احسان را از دست ندهی، وقتی شرمنده میشویم و سرمان را به زیر میاندازیم آنگاه دستان مهربان و نوازشگرش را چون پدری مهربان بر سرمان میکشد و میگوید: این بار را هم میبخشم و ضامنت میشوم اما قول بده هفته دیگر که نامهات را میخوانم شادم کنی، و چه سخت است که دیدگان گنهکار به دیدگان پاک و معصوم مولا گره بخورد، همان طور خجالت زده سر به زیر میافکنیم و قول میدهیم که خوب باشیم، نیکو بشویم و برای ظهورش دعا کنیم و قلب مهربانش را از خود راضی و خشنود نگه داریم.
در حین دعا صدای ناله بلند عاشقان مولا بلند میشود که با کلمه یا رب صدایش میکنند و طلب رحمت و بخشش میکنند، دستهای خود را به آستانت بلند کردهاند و عاجزانه طالب پاکی این دستهای آلودهاند آنقدر این دستها را بالا نگه میدارند تا خدا آنها را ببخشد و پاک و سفید به سویشان برگرداند، آخر اینان مضطربند، نگرانند، عاشقان نالانند، دلشوره دارند، شرمندهاند، به راستی که وقتی حرف از مرگ میشود و شب اول قبر را به یادشان میاندازند صدای ناله آنها چنان بلند است که تن را به لرزه میاندازند آنان از خود بیخود شدهاند و تشنگان شراب سردند. این آتشی را که در قلبشان به پا خواسته تنها با نوشیدن جرعهای از شراب یار تسلی خواهند بخشید و آرامش از آنها ربوده شده و تنها لحظهای آرام و قرار مییابند که محبوبشان توبه آنها را بپذیرد ناگهان دل گنه کار شاد میشود. آری ندایی از درون به او میگوید خدا توبهات را پذیرفت و دوباره برایت دعوتنامه فرستاده دعوتنامهای که خود عزیز زهرا، مهدی قرآن آن را نوشته و مظلومه مدینه، هیجده ساله پهلو شکسته، یار تنهایی علی، مادر شهید کربلا امضایش کرده آه! که چه زیباست نوشته مولا و امضای زهرا دیگر چه میخواهی از این بهترکه نه تنها توبهات را پذیرفت بلکه برای فردا هم دعوتت کرده تا عزیز زهرا، مولای خوبت را صدا بزنی و تعجیل فرجش را از خدای بخشنده طلب کنی چیزی به دعا نمانده و خدای عزیزت میفرماید: قناری خوش صدایم، بلبل خوش صوتم بخوان بلندتر، خدایت را بخوان من صدایت را دوست دارم دلم میخواهد این لحظات آخر دعا بلندتر برایم بخوانی و تو هم با صدای بلند او را میخوانی و دریای خروشان چشمانت را به تلاطم درمیآوری تا هدیهاش کنی اشک خالص و پاکت را هدیه کنی به آستان پاک و مقدس محبوبت. او که دوست دارد و پوشاننده گناهانت است. گفتم پوشاننده گناهان، خدای عزیز براستی تو چقدر ستارالعیوبی، با این گناهانی که ما داریم اگر کسی از آنها خبردار شود چه میشود اما چه زیبا میپوشانی آنها را و اجازه نمیدهی کسی با خبر شود اما این خود ما هستیم که بعضی وقتها گناهان و عیوب خود را آشکار میکنیم و تو میفرمایی: بنده من، من عیب و گناهانت را پوشاندهام. چرا خودت عیبت را بازگو و فاش میکنی و یا میفرماید: حال که من عیب تو را پوشاندهام پس تو هم عیب دیگران را بپوشان. دعا تمام میشود و فرشتگان هر کدام با در دست داشتن کاسهای بزرگ از اشک این بندگان خالص شده به سویش پرواز میکنند و اشکها را تقدیمش میکنند تا ذخیره باشد برای قیامت و شب اول قبر. آن وقت خدا به آنها میفرماید که هر کدام به انبار مخصوص بندگانم بروید و این نیکی و خوبیشان را ذخیره کنید.
هر کدام به انباری که مخصوص ذخایر ماست میروند و این اشکها را اینجا میگذارند.
بعضی فرشتگان متعجب میشوند وقتی میبینند مثلاً بندهای شب جمعه قبل در کاسهاش اشک کمی بوده ولی امشب هم اشکش بیشتر است و هم شفافیت و زلالی این آب دیدگان. بعضی دیگر هم که تعجبشان بیشتر است چون شب جمعه قبل نه اشکی بوده و نه کار نیکی. اما امشب چه سنگین است کاسه اشک و نیکی این بنده. خدایا به بندگانت ترحم کن و یاریمان کن تا هر شب جمعه از شب قبلش خالصتر و پاکتر باشیم و باران چشمان ما بیشتر لایق درگاهت شود، خدا یاریمان کن تا دریای چشمان ما لایق حریمت باشد و آنقدر باشد که بتوانیم در آن خالصی و شفافی شنا کنیم و بدن و این جسم خاکی را طاهر و پاک گردانیم.